عروج تا خدا

ساخت وبلاگ

 

ای کاش مهد کودکم، مهد آشنایی با تو بود. کاشکی در کلاس اول دبستان، آموزگارم، الفبای عشق تو را برایم هجّی می کرد و نام زیبایت و را سرمشق دفترچه ی تکلیفم قرار میداد.

در دوره راهنمایی، هیچکس مرا به خیمه ی سبز تو راهنمایی نکرد.

در سالهای دبیرستان، کسی مرا با تو – که مدیر عالم امکان هستی-  پیوند نزد.

در کتاب جغرافی ما، صحبتی از ” ذی طوی“ و ” رضوی“ نبود.

در کلاس تاریخ، کسی مرا با تاریخ غیبت، غریبی و تنهایی تو آشنا نساخت.

در درس دینی، به ما نگفتند ” باب الله“ و ”دیان الله“ حق تویی.

دریغ که در کلاس ادبیات، آداب ادب ورزی به ساحت قُدس تو را گوشزد نکردند!

افسوس که در کلاس نقاشی، چهره ی مهربان تو را برایم به تصویر نکشیدند!

چرا موضوع انشا ما، به جای ” علم بهتر است یا ثروت“، از تو و از ظهور تو و روش های جلب رضایت تو نبود؟! وگر نه بی تو، نه علم خوب است و نه ثروت؟

کاش در کنار زبان بیگانه، زبان گفت و گو با تو را نیز – که آشنا ترین و دیرین ترین مونس فطرت های بشر است-  به ما می آموختند! ای کاش – وقتی برای آموختن یک زبان خارجی به زحمت می افتادم-  به من می گفتند: او تمامی زبان ها و گویش ها و لهجه ها ... و حتی زبان پرندگان را میداند و میشناسد.

قطب شمال و جنوب جغرافیایی و قطب مثبت و منفی آهن ربا و خواص آنها را شناختم؛ اما ندانستم که قطب عالم امکان، تو هستی و چرا تو را به این صفت می نامند:

السلام علیک یا قطب العالم

با مثبت بی نهایت و منفی بی نهایت در ریاضیات آشنا شدم. آن زمان کسی از این مفاهیم، برایم مصداق عینی ترسیم نکرد. بعدها متوجه شدم که شما خاندان، اصل و منشاء همه ی زیبایی ها و سرچشمه ی تمام خوبی ها و معدن همه ی خیرات عالم هستید و بر عکس، دشمنان شما منشاء هرچه ظلمت، رذالت، دنائت و پلیدی در عالم هستند.

در زنگ شیمی – وقتی سخن از چرخش الکترون ها به دور هسته اتم به میان می آمد-  اشارتی کافی بود تا من بفهمم تمام عالم هستی و ماسوی الله به گرد وجود شریف تو می چرخند.

ای کاش در کنار انواع و اقسام فرمول های پیچیده ی ریاضی، فیزیک و شیمی، فرمول ساده ی ارتباط با تو را نیز به من یاد می دادند.

یاد من می رود از کتاب فارسی، حکایت آن حکیم را که گذارش به قبرستان شهری افتاد. او با کمال تعجب دید، بر روی سنگ قبرها، سن فوت شدگان را  3، 4، 7 سال و مانند آن نوشته اند. پرسید: آیا اینان همگی در طفولیت از دنیا رفته اند؟ گفتند: اینجا، سن هر کس معادل سالهایی از عمرش که در پی کسب علم بوده است محاسبه میکنند.

کاش آن روز دبیر فارسی ما گریزی به حدیث معرفت امام میزد و میگفت که در تفکر شیعی، حیات حقیقی در توجه به امام عصر (عج) و معرفت و محبت و مودت او و مهمتر از آن برائت از دشمنان او معنا میشود.

درس فیزیک، قوانین شکست نور را به من آموخت؛ ولی نفهمیدم " نورخدا" تویی و مقصود از " یهدی الله لنور همن یشاء". از سرعت سرسام آور نور (300 هزار کیلومتر در ثانیه) برایم گفتند؛ اما اشاره نکردند شعاع دید امام معصوم تا کجاست و نگفتند امام در یک لحظه می تواند تمام عوالم و کهکشان ها را از نظر بگذاراند و از احوال همه ی ساکنان زمین و آسمان با خبر شود.

وقتی بر ی کنکور درس می خوانم، کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان (عج) تشویق نکرد. کسی برایم تبیین نکرد که معرفت امام نیز مراتب دارد و خیلی ها تا آخر عمر در همان دوران طفولیت یا مهد کودک خویش در جا میزنند.

نمی دانستم که عناوینی همچون دکتر، مهندس، پروفسور و ...  قرار داد هایی در میان انسان هاست که تنها به کار ِکسب ثروت، قدرت، شهرت و منزلت اجتماعی و گاهی خدمت دراین دنیا می آید؛ اصلاً در این وادی نبودم.

از فضای نیمه بسته مدرسه، وارد فضای باز دانشگاه شدم. در دانشکده وضع از این اسف بار تر بود. بازار غرور و نخوت پُر مشتری بود و اسباب غفلت، فراوان و فراهم. فضا نیز رنگ و بو گرفته از " علم زدگی" و  " روشن فکر مآبی"!

خیلی ها را گرفتار تب مدرک گرایی می دیدم. علم آن چیزی بود که از فلان کتاب مرجع اروپایی یا فلان مجله ی آمریکایی ترجمه میشد؛ ازعلوم اهلبیت (ع)، دانش یقین بخش آسمانی، کمتر سخن به میان می آمد!

مولای من! در دانشگاه هم کسی برایم از تو سخن نگفت؛ پرچمی به نام تو افراشته نبود؛ کسی به سویت ودعوت نمی کرد؛ هیچ استادی برایم اوصاف تو را بیان نکرد. کارکرد دروس معارف اسلامی و تاریخ اسلام، جبران کسری معدل دانشجویان بود! نه این که از تبلیغات مذهبی، نشست های فرهنگی، نماز جماعت، اردو های سیاحتی زیارتی، مسابقات قرآن و نهج البلاغه و  ... خبری نباشد ... کم و بیش یافت میشد؛ اما در همین عرصه ها نیز تو سهمی نداشتی و غریب و مظلوم و " از یاد رفته" بودی.

پس از فراغت از تحصیل نیز، اداره ی زندگی و دغدغه ی معاش، مجالی برای فکر کردن راجع به تو برایم باقی نگذاشت!

اینک اما، در عمق ضمیر خود، تو را یافته ام؛ چندی است با دیده ی دل تو را پیدا کرده ام؛ در قلب خویش گرمای حضور ترا با تمام وجود حس می کنم؛ گویی دو باره متولد شده ام. تعارف بردار نیست. زندگی بدون تو– که امام عصر و پدر زمانه ای -  " مردگی" است و اگر کسی هم چون من، پس از عمری غفلت به تو رسید، حق دارد احساس تولدی دوباره کند؛ حق دارد از تو بخواهد از این پس او را رها نکنی و در فتنه ها و ابتلائات آخر الزمان از او دستگیری؛ حق دارد به شکرانه ی این نعمت، پیشانی ادب بر خاک بساید و با خدای خود زمزمه کند: " اَلحَمد ُلِلّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَما کُنّا لِنَهتَدیَ لَو لاأَن هَدانَا الله"

 

منبع: کتاب دوازده قرن غربت، دکتر علی هراتیان


عروج تا خدا...
ما را در سایت عروج تا خدا دنبال می کنید

برچسب : اندیشه, دقدقه, افسوس, مولا ابا صالح, نویسنده : مقتدائی نژاد orujtakhoda بازدید : 313 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1391 ساعت: 12:21